Sowdaay-e to
Abbas Azad
از دلم بیرون نشد سودای تو
هرشب ببین شد قسمتم غم جای تو
جان من آخر چه سان گیرد خبر؟
از کوی تو جوید اثر
این عاشق شیدای تو
هر شب این بیچاره دل
خانه در میخانه دارد جای می
خونابه در ساغر کند
همنوا چون مرغ شب
در هوای عشق تو نالد، که این
غمنامه را باور کند؟
خاطرت آید که عهدی کرده ای
با دلی کان را پریشان کرده ای؟
عاشقِ شیدائیِ دیوانه را
ای بی وفا تنها رها
در کوی هجران کرده ای
هر شب این بیچاره دل
خانه در میخانه دارد جای می
خونابه در ساغر کند
همنوا چون مرغ شب
در هوای عشق تو نالد، که این
غمنامه را باور کند؟